عشق والدین به فرزند (بخش دوم: تفاوت های عشق مادرانه و پدرانه)
در بخش اول این مطلب با نحوه درک عشق توسط کودکان آشنا شدیم و دیدیم که چگونه مفهوم "دوست داشتن" و "دوست داشته شدن" در مراحل مختلف زندگی کودک تغییر می کند. انواع عشق را شناختیم و دیدیم که کودک در بدو تولد، عشقی منفعلانه را تجربه می کند که برای دوست داشته شدن از جانب مادر نیاز به هیچ تلاشی نمی بیند. مفهوم و فرایند عشق در کودک می تواند به شکل مناسبی در جهت بلوغ و تعالی کودک هدایت شود که این امر مستلزم دانش والدین و اطلاع آنها از مسئولیت متفاوتشان در عشق ورزی به فرزندان است. در این مطلب قصد داریم جنس عشق هر یک از والدین را از زبان «اریک فروم» بررسی و تفاوتهایشان را بیان کنیم. با ما همراه باشید.
تفاوت های عشق مادرانه و پدرانه
عشق مادرانه، واقعی و بدون قید و شرط است، مادر نوزاد را به این دلیل که کودک اوست، دوست دارد و توجهی به خصوصیات و ویژگی های وی یا برآورده شدن انتظارات خود ندارد. (البته منظور ما از عشق مادرانه و پدرانه، پدر و مادر «اصیل و ایده آل» است). عشق بی قید و شرط یکی از عمیق ترین آرزوهای بشری است که در مورد همه افراد بشر صادق است. اما عشقی که به داشتن برخی خصوصیات ویژه یا شایستگیهای خاصش وابسته است، همواره دستخوش شک و تردید می باشد؛ زیرا فرد دائماً از خود میپرسد،" آیا کاری که کردم از نظر کسی که می خواهم دوستم داشته باشد، خوب بود "؟ بنابراین همواره با احتمال از بین رفتن شعله عشق روبرو خواهیم بود. همچنین عشق مشروط به سزاواری، این احساس ناخوشایند را ایجاد می کند که ما را به خاطر خودمان دوست ندارند بلکه به خاطر رفع نیازهای خودشان به ما محبت می کنند. شاید به همین خاطر است که همه انسانها در هر سن و موقعیتی، همواره در پی آغوش مادری هستند. خوشبختانه اغلب کودکان شانس برخورداری از عشق مادرانه را دارند اما در مورد افراد بزرگسال ممکن است مشکل ساز شده و به بروز عشق های عصبی منجر شود.
اما رابطه پدرانه از جهات بسیاری با عشق مادرانه متفاوت است. مادر برای ما در واژههایی مانند میهن، طبیعت، خاک و دریا نمود پیدا می کند؛ اما پدر جلوه متفاوتی دارد. پدران در سالهای اولیه زندگیِ کودک ارتباط محدودی با وی دارند و بعد از مادر قابل توجه اند. پدران برعکسِ مادران، طبیعت و روح زندگی را به ما القا نمی کنند. اما در عوض قطب دیگری از وجود بشر را نشان می دهند که تفکر و اندیشه، مصنوعات بشری، نظم و انضباط، ماجراجویی و سفرهای طولانی همه از نشانههای بارز آن است. در واقع این پدر است که وظیفه تربیت کودک را بر عهده دارد و مسیر ورود او به دنیای خارج از خانواده را هموار می سازد.
مطلب مهم دیگری که باید در این رابطه مورد توجه قرار گیرد، رشد اجتماعی-اقتصادی است. در دوره ای که مسأله مالکیت خصوصی و وراثت توسط پسر ارشد خانواده مطرح گردید، پدران جستجوی خود را برای یافتن صالحترین فرزند ذکور خود آغاز کردند. آنها باید کسی را انتخاب می کردند که جانشین خوبی برایش باشد و از همه مهمتر، محبوب ترین فرزند خانواده باشد. البته عشق پدرانه را نمی توان بی قید و شرط ارزیابی کرد چون از این تفکر نشأت می گیرد که «دوستت دارم چون میخواهم انتظارات مرا برآورده کنی، وظایفت را به درستی انجام دهی و شبیه من باشی»
عشق مشروط پدرانه نیز مانند عشق مادر به فرزند، از برخی جهات مثبت و از برخی جهات منفی است. اگر فرزند مطابق خواست پدر عمل نکند، رابطه دوستانه آن دو از بین خواهد رفت چون در زیر بنای این عشق، اعتقاد راسخ به اهمیت اطاعت و فرمانبرداری و محکوم شمردن نافرمانی وجود دارد. اما از سوی دیگر مشروط بودن عشق پدرانه عامل مثبتی است که باعث می شود فرزند برای به دست آوردن آن تلاش کند و برخلاف عشق مادری خارج از خواست و کوشش وی قرار ندارد. شرایط مختلفی که عشق پدر و مادر برای فرزند بوجود می آورد، در سنین مختلف زندگی نقش متفاوتی داشته و در نهایت در راستای تربیت و منش صحیح او خواهد بود.
کودک در سالهای نخست زندگی به محبت بی قید و شرط دیگران نیاز دارد تا به تدریج قدرتهای نهفته خود را نمایان سازد. بعد از سن شش سالگی، به فرمانبرداری از یک نیروی برتر مانند پدر نیاز دارد که راهنمایی و هدایت او را برعهده بگیرد. وظیفه مادر فراهم کردن یک زندگی امن و راحت و وظیفه پدر تعلیم و تربیت آگاهانه کودک است تا بتواند در مراحل مختلف زندگی با پشت سر گذاشتن مشکلات اجتماعی به بقا و زندگی خود ادامه دهد. لازم به یادآوری بذکر است که عشق مادرانه هرگز باعث تضعیف شخصیت و ناتوانی وی در انجام امور فردی اش نخواهد شد. مادری که قانون زندگی را می شناسد و به اصول اولیه آن اعتقاد راسخ دارد، از نگرانیها و دغدغه های بی دلیل بدور بوده و اجازه نمیدهد آثار منفی آنها ذهن و روح کودکش را آلوده کند. مادران با وجود تمام دلهرهها و نگرانیهای درونی شان باید به استقلال و عدم وابستگی فرزندشان فکر کنند.
پدران نیز باید تربیت کودک را براساس اصول و قوانین مشخصی هدایت کنند، شکیبایی و مدارای لازم به خرج دهند و هرگز با تهدید و تحکم سعی در القای نظرات و روشهای رفتاری خود به فرزندانشان نباشند. عشق پدرانه باید زمینهساز شکلگیری قابلیتهای نهفته کودکان باشد و شرایط لازم را برای حاکمیت وی در آینده و جدایی از والدین فراهم کند.
بعد از طی تمام این مراحل، کودک به انسان بالغی تبدیل می شود که می تواند مانند والدین بر خود حکومت کند؛ به طوریکه گویا وامدار شخصیت پدر و مادر است. شخصیت مادرانه به او یادآور می شود: همه چیز حتی بدترین و زشت ترین کارهای جهان از عشق من به تو کم نخواهد کرد. من همواره برای تو آرزوی خوشبختی و سلامت می کنم و هیچ چیز نمی تواند این وضعیت را عوض کند.» همچنین شخصیت پدرانه همواره به او نهیب میزند: «قبول کن که اشتباه کردی؛ باید مسئولیت کارهایی را که انجام دادی، بپذیری، اگر میخواهی همچنان دوستت داشته باشم، باید رفتارت را عوض کنی.»
گرچه انسان بالغ به ظاهر از والدین خود جدا شده و مستقل از آنها زندگی می کند، اما نشانه هایی از وجود آنها را همواره در درون خود حس می کند. برخلاف نظریه فروید که به وجود نفس برتر اعتقاد دارد، انسان بالغ شخصیت عاشقانه پدر و مادرش را با تمام خصوصیات متمایزشان، براساس قدرت استدلال و داوری در درون خود جای میدهد و اینها خارج از وجود او نیستند. علاوه بر این، شخصیت والدین هر چقدر هم که متناقض و متمایز از یکدیگر باشد، انسان بالغ باز هم به هر دوی آنها عشق میورزد و بهره های لازم را می برد. اگر قرار بود فقط شخصیت پدرش را حفظ کند، به انسانی خشن و غیرقابل تحمل تبدیل می شد و اگر هم تنها شخصیت مادر را به ارث میبرد، ممکن بود در مراحل مختلف زندگی مانع از رشد و تکامل اطرافیانش شود.
سیر تکاملی انسان در گذر از عشق مادرانه به محبت پدرانه، و در نهایت برخورداری از ترکیب آن دو، پایه و اساس سلامتِ روح و بلوغِ کامل را تشکیل میدهد. در حقیقت، بسیاری از اختلالات عصبی و روحی به واسطه شکست در تحقق این شرایط بروز پیدا می کنند.
اختلالات عصبی ناشی از ضعف والدین
یکی از دلایل بروز اختلالات عصبی، به افراط و تفریط مادران در نشان دادن رفتارهای دوستانه و گذشت بیش از حد در قبال اشتباهات کودک و یا برعکس رفتار آمرانه و شدید بر می گردد، آن هم در شرایطی که پدر شخصیت ضعیف و بی عاطفه ای دارد. در چنین وضعیتی، پسر همواره به سمت مادر که شخصیت قدرتمندتری دارد تمایل پیدا می کند، از عجز و ناتوانی زیادی رنج میبرد و همواره دوست دارد در نقش دریافت کننده قرار گیرد. قرار گرفتن در حالت انفعال، پیوسته مورد حمایت بودن، و نیاز به دلسوزی دیگران از نیازهای این وضعیت است. چنین کودکی تمام خصوصیات پدرانه از جمله نظم و انضباط، استقلال رای و قدرت تسلط بر زندگی و رنج جدایی را از دست می دهد و شخصیت مادرش را بین دیگران جستجو می کند؛ به خصوص اگر مادرش قدرت و شخصیت نافذی داشته باشد. اگر مادر رفتاری سرد و خشن، آمرانه و مستبد داشته باشد، در این صورت پسر انتظار دارد دل سوزی مادرانه را از سوی پدر دریافت کند و در نتیجه پدرمحور می شود.
چنین فردی پس از رسیدن به دوره بلوغ، به انسانی فوق العاده منظم، با استعداد و پای بند قانون و مقررات تبدیل می شود که قادر به دریافت عشق بی قید و شرط نیست. از جمله مشخصات رایج اختلالات روانی این است که یکی از دو شخصیت پدرانه یا مادرانه به تکامل نرسیده و تظاهر آنها در شخصیت فرزند به صورت ناقص شکل بگیرد که در نهایت ممکن است به اختلالات روانی بسیار شدید منجر شود. مطالعات مختلف نشان داده است که برخی از اختلالات روانی مانند وسواس فکری، بیشتر در کسانی دیده می شود که وابستگی شدیدی به شخصیت پدرانه دارند، در حالی که مشکلاتی نظیر بروز رفتارهای عصبی، مستی، ناتوانی در ابراز وجود و کنار آمدن با مشکلات زندگی، افسردگی و بیماری هایی از این دست از وابستگی بیش از حد به شخصیت مادر سرچشمه می گیرند.
پایان